ببین خدا. این خلافیت ستودنیت در پیدا کردن روشی که منو انگول کنی رو دوست دارم. علیای حال روحیه که خودت آفریدی، یه تیکه از خودته، حالا مازوخیسم داری مشکل از خودته. از طرف من به تخمم که اونم از بد روزگار برا خودته :) صورت سوالهای اذیت کننده برام بوجود میارن.
پشت من چه بیوستمن تو مطلبای خصوصی چیز خاصی نمینویسم، صرفا چیزاییه که میخوام اگه یه لعنتی آشنایی اومد اینجا من رو نشناسه، لذا پسوردش رو به ایمیلتون میتونم بفرستم اگه بخواید. فقط بگید کیاید :) گولم نزنید شیطونا :)
بزرگترین معدن طلای ایران کجاست؟برای بار هزارم رها میکنم، برای بار هزارم وقتی که شیبِ تابعِ سینوسِ وجودم مثبت میشه، گول میخورم که این قراره همیشه مشتقم مثبت بمونه، برای بار اول اما دارم قفسی رو که پرندهی روحم توش زندونی بود رو میگذارم، من نمیدونم، تویِ قفس با اون پرنده چیکار میکنی، اینجا فعلِ خواستن تمام و کمال دستِ شماست زیبا، مثل همیشه. ببین این پرندهای رو میتونی آتیش بزنی، میتونی نگاهش کنی، میتونی رهاش کنی، ولی بدون اگه آزادش کنی قرار نیست برگرده تو کالبدِ من، نه، رهاش کن ببین چه میکنه، همونجا ساکت، همون حوالی پرهای الکنی میزنه و با کم شدنِ فرکانسِ پر زدنش خیلی آروم میمیره، مردنِ پرندهها رو دیدی نورِ چشمم؟ حتما یه بار ببین، شاید الان وقت خوبی باشه.. دلیل اینکه پرواز نمیکنه سمت آزادی رو هم که میدونی؟ پرندهها تو اون قفس که زیاد از حد باشن، معنیِ بیقفسی رو یادشون میره جانم. روح منم دیگه از قید و بندِ تنم رهاست، هر چی رواست تو دینت بکن باهاش.
تسلی از آن آنهاستباید راجع به نظریه عدم قطعیتِهایزنبرگ باهاتون صحبت کنم. بسیار بسیار بسیار ازش غافلید..
سریال در برابر باد | خلاصه داستان، اسامی بازیگران و زمان پخش سریال در برابر باددیدم، اومد، این ویروس لعنتی رو از همینجا گرفتم. کتابم رها شده یه گوشه، و من یک حقیقت دستکاری شده رو از یکی از آدمای مجازی خوندم و واقعا کاهلی و سستی از خودم بود که چیزایی رو که نباید بخونم رو میخونم، شاهکارِ گابریل گارسیا مارکز رو ول کردم چسبیدم به نوشتههای یه مشت عنتر منتر. این نرخ انزجارم رو بیشتر میکنه.
سریال در برابر باد | خلاصه داستان، اسامی بازیگران و زمان پخش سریال در برابر بادبذار یکم حرف بزنم خب.
سریال در برابر باد | خلاصه داستان، اسامی بازیگران و زمان پخش سریال در برابر باداینتل داره ماسه رو میکنه cpu ، این یعنی کیمیاگری تو عصر ما اولین باره که اتفاق افتاده، عنصری که گاها از طلا گرون تره. چرا من نتونم خاکستر رو دوباره شعله ور کنم؟
Dr.Amir Nik'Khah دکتر امیر نیکخواهاعصاب کمتر قویای دارم و بهش دچارم، تو اتفاقای کاری معمولی و مشاجرات عادی هم دست و تن و بدنم میلرزه و میخوام بگیرم یارو رو عین چی بزنم. و میدونی؟ اگه تو بودی اینجور نبود. این مامن امنی که تو هستی برای من خیلی قیمتی تر از این حرفاست که بخوام از دستش بدم. میدونی عزیزِ من! زندگی روهای سختشو زده کنار و داره به من نشون میده، و من تا اونجایی که تونستم چشامو بستم، اما نورِ چشمِ من! تا کجا میتونم چشام رو رو تاریکی ببندم؟ کاش یه تکونی میخورد این بایرِ زیستن که از بعضی زاویهها که نگاه میکنم به شدت تلخ و جونکاهه، من دیگه راهی ندارم عزیز، آخرین سنگرم رو خیلی وقته فتح کردی از همون لحظه که چشمات رو دیدم، که سیاهِ چادری تن داشتی و با ملاحتی که هیچ وقت از دستش ندادی به من سلام کردی، همون موقع ریز ترین خللهای قلبم از مادهای ماورایی پر شد. حالا اگه فراری باشه،فرار سمتِ خودِ توعه. مفرم شمایی. نور شمایی. راه شمایی. خونه شمایی. یه چی رو آروم بگم خدا نشنوه، نقطهی پررنگی از ایمان شمایی، راسِ امید شمایی.
Dr.Amir Nik'Khah دکتر امیر نیکخواهبله، به این حرف چرت که خدا با فلان چیز آدمو امتحان میکنه هیچ اعتقادی ندارم، ولی عملا دارم میبینم داره با محبت امتحانم میکنه. خدا هم کم حرفهای نیستا، با پنبه میخواد سفتیِ گردنمو امتحان کنه، ولی خب خداعه دیگه، همیشه بازی رو جدی میگیره، خدا از این رفیقاس که شوخیاشونم انقد خرکیه که آدمو به گا میده، چه برسه به جدیاش. حالا به قول امین اینکه دیدی هیچی نیست، اصل ماجرا زیر پتوعه.. میخوام بگم خدایِ زیبایِ من، نمیشه من از تخت و این معاشقم باهات فاصله بگیرم؟تو اگه بوس و بغلت اینه، زیر پتو پس قراره چه بلایی سرمون در بیاری؟ یا اونجا یه جور دیگه ای؟ها؟ خلاصه خدا هر چی خشنه، با وفا و بامرام و لوتیه منتها کاش کار همیشه به زیر پتو نمیرسید. بگذریم. یه عزیزی، یه عزیزتر از جانی ، یه چکش برداشته، با فرکانس ثابتی سک و صورتم روباهاش مورد عنایت قرار میده و جالبیش اینجاس که من آخرین جمله قصارم به این عزیزم این بود که «چکش سرامیکو میشکنه اما پتک سفتش میکنه» بیانصاف! بگیر با پتک بزن سفت شیم لااقل. بازم بگذریم. خلاصه این روزا روح و روانِ کمتر سالمیدارم. قوت غالبم تهمته با چاشنیِ هجر.
کلیپ مداحی زیبای مهدی رسولی | باید دنبال پرچمت تا ابد رفتتعداد صفحات : 4