loading...

Content extracted from http://amongtheroams.blog.ir/rss/?1581162315

بازدید : 285
پنجشنبه 14 اسفند 1398 زمان : 7:44

اعصاب کمتر قوی‌ای دارم و بهش دچارم، تو اتفاقای کاری معمولی و مشاجرات عادی هم دست و تن و بدنم میلرزه و میخوام بگیرم یارو رو عین چی بزنم. و میدونی؟‌ اگه تو بودی اینجور نبود. این مامن امنی که تو هستی برای من خیلی قیمتی تر از این حرفاست که بخوام از دستش بدم. میدونی عزیزِ من! زندگی روهای سختشو زده کنار و داره به من نشون میده، و من تا اونجایی که تونستم چشامو بستم، اما نورِ چشمِ من! تا کجا میتونم چشام رو رو تاریکی ببندم؟‌ کاش یه تکونی میخورد این بایرِ زیستن که از بعضی زاویه‌ها که نگاه میکنم به شدت تلخ و جون‌کاهه، من دیگه راهی ندارم عزیز، آخرین سنگرم رو خیلی وقته فتح کردی از همون لحظه که چشمات رو دیدم، که سیاهِ چادری تن داشتی و با ملاحتی که هیچ وقت از دستش ندادی به من سلام کردی، همون موقع ریز ترین خلل‌های قلبم از ماده‌ای ماورایی پر شد. حالا اگه فراری باشه،‌فرار سمتِ خودِ توعه. مفرم شمایی. نور شمایی. راه شمایی. خونه شمایی. یه چی رو آروم بگم خدا نشنوه، نقطه‌ی پررنگی از ایمان شمایی، راسِ امید شمایی.

Dr.Amir Nik'Khah دکتر امیر نیکخواه
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 4

آمار سایت
  • کل مطالب : 43
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 5
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 89
  • بازدید کننده امروز : 26
  • باردید دیروز : 1
  • بازدید کننده دیروز : 2
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 115
  • بازدید ماه : 881
  • بازدید سال : 9725
  • بازدید کلی : 25255
  • کدهای اختصاصی