loading...

Content extracted from http://amongtheroams.blog.ir/rss/?1581162315

بازدید : 346
يکشنبه 3 اسفند 1398 زمان : 0:46

میدونم، میدونم که افتادم رو دور پرگویی. اما میخوام باز خودم رو با اسم کوچیک صدا بزنم و بگم این درست نیست و باید بجنگی. چیزهایی هست که رو دوش انسان سنگینی میکنه و کم کم دارم میفهمم که مسولیت انسان چقدرها که سنگین و زیاده. و میخوام به نزدیکانم که تقریبا اینجا رو میخونن این اطمینان رو بدم که من این مسولیت رو به اتمام میرسونم.(‌که البته برایاین مسولیت پایانی نیست.Any way )‌ از این نقطه که با اتفاق‌های زیادی باید واقعا، واقعی واقعی بجنگم، حس‌ها و حال‌هایی که خودم برای خودم تو سال‌ها رقم زدم،‌ خونه‌های حسرتی که خودم با دستای خودم تو این سه چار سال خشت به خشتشو چیدم. و اون خونه‌ها رو باید خراب کنم، بنایی که چندساله ساختم باید تموم بشه. آقای فلانی!‌ بایست بشه اونجور که باید. باید بگ به خودم که حسرت گذشته رو چه سود فلانی؟‌ ولی خب واقعا دارم سودشو میبینم. این جنگ تو سه ماهه اخیر مغلوب من شد، با هر زوری که بود. کشوندم خودمو، میخوام به روحم این جسارت و اطمینان رو بدم که باقیشم اگه قرار باشه بکشونم خودمو میکشونم، روحم باید عادت کنه تو بطن تمامی‌ذلت‌ها عزیز باشه، روحم باید بفهمه که باید هر جور شده بجنگه،‌ نه حتی به امید پیروزی و تن‌هشتنِ بعد جنگ که رسالتش جنگیدنه، چه تو بطن نروژ باشه و پنجرش تو همچون منظره‌‌‌ای باز بشه، چه تو بطن کثافت و ریا و لجنِ محیطی و محاطی باشه . باس بجنگه، آسایش تامی‌نیست. گرچه امروز صبح برام یادآور دوره‌های طولانی افسردگیم بود که از ساعت ۴ هیچ خوابی دیگه نداشتم ولی با زور خودمو خواب می‌کردم که تنها بیدار نشم. اما جسارت و گستاخی رو به نازک آرای روحم یاد میدم.

امیر اقایی گنده لات جنوب شهری
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 4

آمار سایت
  • کل مطالب : 43
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 8
  • بازدید کننده امروز : 9
  • باردید دیروز : 22
  • بازدید کننده دیروز : 23
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 173
  • بازدید ماه : 72
  • بازدید سال : 1385
  • بازدید کلی : 16915
  • کدهای اختصاصی